اشعار غلامرضا سازگار

  • متولد:

بشنويد اينك خدا را ، بشنويد ! / غلامرضا سازگار

نور « اِقرَأ » ، تابد از آيينه ام

كيست در غار حراي سينه ام ؟ !

 

رگ رگم ، پيغام احمد مي دهد

سينه ام ، بوي محمّد مي دهد

 

گل دمد از آتش تاب و تبم

معجز روحُ القُدُس دارد لبم

 

من سخن گويم ، ولي من نيستم

اين منم يا او ؟ ! ندانم كيستم ؟ !

 

جبرييل امشب دمد در ناي من

قدسيان ، خوانند با آواي من

 

اي بتان كعبه ! در هم بشكنيد

با من امشب از محمّد دم زنيد

 

دم زنيد از دوست ، خاموشي چرا ؟

اي فراموشان ! فراموشي چرا ؟

 

از حرا ، گلبانگ تهليل آمده

ديده بگشاييد ، جبريل آمده

 

اينك از بيدادها ، ياد آوريد

با امين وحي ، فرياد آوريد

 

بردگانِ برده بار ظلم و زور !

دخترانِ رفته زنده زير گور !

 

كعبه ! اي بيت خدا عزّ وجل

تا به كي در دامنت لات و هبل ؟ !

 

مكّه ، تا كي مركز نااهل ها ؟

پايمال چكمه ی بوجهل ها ؟

 

كارون نور را ، بانگ دَراست

يك جهان خورشيد در غار حَراست

 

دوست مي خواند شما را ، بشنويد !

بشنويد اينك خدا را ، بشنويد !:

 

يا محمّد ! منجي عالم تويي

اين مبارك نامه را ، خاتم تويي

 

مردگان را گو كه : صبح زندگي است

بردگان را گو كه : روز بندگي است

 

اي به شام جهل و ظلمت ، آفتاب

از حرا بر قلّه ی هستي بتاب

 

جسم بي جان بشر را ، جان تويي

اين پريشان گلّه را ، چوپان تويي

 

كعبه را ، ز آلايش بت پاك كن

بتگران را ، همنشين خاك كن

 

بر همه اعلام كن : زن ، برده نيست

 

برده ی مردانِ تن پرورده نيست

 

باغ زيبايي كجا و زاغ زشت ؟

ديو شهوت را برون كن از بهشت

 

اي تو را هم مهر و هم قهر خدا

تا به كي ابليس درشهر خدا ؟ !

 

با علي ، بت هاي چوبين را بكش

وين خدايان دروغين را بكش

 

تير از ما و كمان در دست توست

اختيار آسمان ، در دست توست

 

مكتب تو ، مكتب عمّارهاست

اين كلاس ميثم تمّارهاست

 

ما تو را داريم در بين همه

يك خديجه ، يك علي ، يك فاطمه

 

تا قيامت جاودان ، آيين توست

فاطمه رمز بقاي دين توست

 

اي زمام آسمان ، در مشت تو

مَه دو نيمه از سرِ انگشت تو

 

جاي تو ، ديگر نه در غار حراست

در دل امواج توفان بلاست

 

دست رحمت از سر عالم ، مدار !

گر تو را خوانند ساحر ، غم مدار !

 

يا محمّد ! اي خرد پابست تو

اي چراغ مهر و مه در دست تو

 

ابر رحمت ! رحمتي بر ما ببار

بار ديگر ! از حرا بانگي برآر

 

ما كوير تشنه ، تو آب حيات

ما غريقيم و تو كشتيّ نجات

 

ما به قرآن ، دست بيعت داده ايم

از ازل ، با مهر عزّت زاده ايم

 

عترت و قرآن ، چراغ راه ماست

روشني بخش دل آگاه ماست

 

عترت و قرآن ، نجات عالمند

چون دو انگشت محمّد باهمند

 

3397 1 4.25

کنار کشته ی تو با خدا معامله کردم / غلامرضا سازگار

گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم

محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم
گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم

دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت
خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم

دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم
ز خیمه تا سر جسم تو من چگونه رسیدم

ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم

نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه ی خولی
زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم

هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان
صدای یا أبتای تو را دوباره شنیدم

سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید
که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم

کنار کشته ی تو با خدا معامله کردم
نجات خلق جهان را به خون بهات خریدم

بگو به نظم جهان سوز "میثم" این سخن از من
که دست از همه شستم رضای دوست خریدم
4682 0 4.18

هیچ کجا برای من کرببلا نمی شود... / غلامرضا سازگار


بمیرم و نروم کربلا؟
.
.
خدا نکند...
5400 0 4.5