نور « اِقرَأ » ، تابد از آيينه ام
كيست در غار حراي سينه ام ؟ !
رگ رگم ، پيغام احمد مي دهد
سينه ام ، بوي محمّد مي دهد
گل دمد از آتش تاب و تبم
معجز روحُ القُدُس دارد لبم
من سخن گويم ، ولي من نيستم
اين منم يا او ؟ ! ندانم كيستم ؟ !
جبرييل امشب دمد در ناي من
قدسيان ، خوانند با آواي من
اي بتان كعبه ! در هم بشكنيد
با من امشب از محمّد دم زنيد
دم زنيد از دوست ، خاموشي چرا ؟
اي فراموشان ! فراموشي چرا ؟
از حرا ، گلبانگ تهليل آمده
ديده بگشاييد ، جبريل آمده
اينك از بيدادها ، ياد آوريد
با امين وحي ، فرياد آوريد
بردگانِ برده بار ظلم و زور !
دخترانِ رفته زنده زير گور !
كعبه ! اي بيت خدا عزّ وجل
تا به كي در دامنت لات و هبل ؟ !
مكّه ، تا كي مركز نااهل ها ؟
پايمال چكمه ی بوجهل ها ؟
كارون نور را ، بانگ دَراست
يك جهان خورشيد در غار حَراست
دوست مي خواند شما را ، بشنويد !
بشنويد اينك خدا را ، بشنويد !:
يا محمّد ! منجي عالم تويي
اين مبارك نامه را ، خاتم تويي
مردگان را گو كه : صبح زندگي است
بردگان را گو كه : روز بندگي است
اي به شام جهل و ظلمت ، آفتاب
از حرا بر قلّه ی هستي بتاب
جسم بي جان بشر را ، جان تويي
اين پريشان گلّه را ، چوپان تويي
كعبه را ، ز آلايش بت پاك كن
بتگران را ، همنشين خاك كن
بر همه اعلام كن : زن ، برده نيست
برده ی مردانِ تن پرورده نيست
باغ زيبايي كجا و زاغ زشت ؟
ديو شهوت را برون كن از بهشت
اي تو را هم مهر و هم قهر خدا
تا به كي ابليس درشهر خدا ؟ !
با علي ، بت هاي چوبين را بكش
وين خدايان دروغين را بكش
تير از ما و كمان در دست توست
اختيار آسمان ، در دست توست
مكتب تو ، مكتب عمّارهاست
اين كلاس ميثم تمّارهاست
ما تو را داريم در بين همه
يك خديجه ، يك علي ، يك فاطمه
تا قيامت جاودان ، آيين توست
فاطمه رمز بقاي دين توست
اي زمام آسمان ، در مشت تو
مَه دو نيمه از سرِ انگشت تو
جاي تو ، ديگر نه در غار حراست
در دل امواج توفان بلاست
دست رحمت از سر عالم ، مدار !
گر تو را خوانند ساحر ، غم مدار !
يا محمّد ! اي خرد پابست تو
اي چراغ مهر و مه در دست تو
ابر رحمت ! رحمتي بر ما ببار
بار ديگر ! از حرا بانگي برآر
ما كوير تشنه ، تو آب حيات
ما غريقيم و تو كشتيّ نجات
ما به قرآن ، دست بيعت داده ايم
از ازل ، با مهر عزّت زاده ايم
عترت و قرآن ، چراغ راه ماست
روشني بخش دل آگاه ماست
عترت و قرآن ، نجات عالمند
چون دو انگشت محمّد باهمند